دلنوشته اي از حاج صادق مقدادي جانباز دوران دفاع مقدس به بهانه سالگرد شهادت برادر شهيدش(جهانگير مقدادي)

“بسم الله الرحمن الرحیم”

image

سلام و عرض ادب و ارادت.
امروز اول بهمن ماه بود.خواستم به بهانه امروز ذکر و خاطره ای خدمت همه هم گروهی هاو همه کسانی که دوستشون دارم تقدیم کنم.
حتما دوستان گواهی می دهند بخش عمده ای از سعادتمندی آدمی برمی گرده به لقمه حلال و تربیت خونوادگیش.
یادمه از دوران کودکی یعنی از همون اوایل رفتنمون به کلاس اول دبستان مادری داشتیم بسیار دقیق و مقید به احکام الهی البته به اندازه دانسته های اندک خودش ، تا نمازامونو نمی خوندیم حق نشستن سر سفره رو نداشتیم. ولگردی، شب گردی، محله گردی در قاموس تربیت خونوادگی مون جایی نداشت.

البته قطعا اون موقع معرفتی نسبت به عبادت و بندگی نداشتیم و به عبارتی روح عبادت همراه اعمال عبادی مون نبود.

گاهی وقتا هم از هیبت وترس تنبیه مادرمون زورکی نماز می خوندیم. ولی تردید ندارم اون شیوه به ظاهر سخت گیرانه مادر اثرات مثبتش رو در دراز مدت بر روح و جان ما گذاشت.

سحر خیزی، وضو ساختن در سرما و گرما و خوندن نماز های مرتب به هر حال برامون ملکه شد.

البته الانم مدعی نیستیم به اینکه نسبت به روح عبادات معرفت کافی داریم.

به هر حال بحمدالله من و بقیه داداشام نماز و روزه قضا نداریم که هیچ، اون نمازایی که قبل از بلوغ خوندیم، طلبکارم هستیم!!!!
ما بزرگ و بزرگتر شدیم تا در ۱۵ سالگی من و ۱۹ سالگی برادر عزیز شهیدم جهانگیر مقدادی انقلاب حضرت امام خمینی(ره) رو درک کردیم.

خدا منت گذاشت و دنیایی دیگری رو به روی مون باز کرد. از اسلام و تعبدات سنتی بیرون اومده و در مکتب آن امام راحل عزیز با اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه وآله وسلم) آشنا شدیم.

حوادث و بحران های اول انقلاب که هر کدام می تونست یه انقلاب نوپایی رو نابود کنه رو تجربه کرده و از سر گذروندیم.
در پایان نیمه اول سال ۱۳۵۹ استکبار جهانی برای براندازی این انقلاب یک جنگ تمام عیار علیه این نظام با دست پلید صدام حسین عراقی رو بر ما تحمیل کرد.
داداش شهیدم که نه فقط برای ما بلکه واسه برو بچه ها و جوون های محل و دوستاش یه معلم و مرشد و تئوریسین سیاسی بود راهی جنگ شد.

همون که بارها و بارها در رسیدن به مقام مجاهدین و پوشیدن خلعت زیبای شهادت می سوخت.

در اول بهمن سال ۱۳۵۹ در جبهه سرپل ذهاب در آتش کینه و حقد دشمن چنان سوخت که مثل مولایش حضرت ابوالفضل العباس(ع) با دو دست جدا از پیکرش به وطن بازگشت و دو دستان مبارکش برای همیشه تو جبهه ها جاموند و بقیه اندامش چنان سوخت که فقط از روی دندون هاش قابل شناسایی بود.
تموم دغدغه و غصه ی ما این بود چطور این ماجرا رو به مادرچشم انتظاری که تازه لباس عزای از دست دادن تنها دختر جوونش رو از تن بیرون آورده بود بگیم.خوب به هر حال راهی نداشتیم باید یه طوری حالیش می کردیم.

خدایی خیلی سخته خبر مرگ جوونی رو به مادر دادن.

خدایا چیکار کنیم!؟ آیا یه زن روستایی بی سواد هم می تونه در مکتب اسلام ناب محمدی(ص) حضرت روح الله(س) نمره قبولی بگیره یا مشروط و مردود میشه!!!
ما دادشا اول پدر رو آماده کردیم بعدش شب ۱۱ بهمن که فرداش مراسم تشییع اش در رشت بود، رفتیم دور مادر عزیزمون جمع شدیم.

اول حرفای نامربوط زدیم

بعدش در مورد سفر و غربت و جنگ حق و باطل گفتیم. بعدشم از مظلومیت اهل بیت و رسالت شیعه گری گفتیم.
ولی انگار از همون اول فهمیده بود یه ماجرای مهمی اتفاق افتاده . مگه میشه روح مادر با بچه شهیدش بی ارتباط باشه!؟
هی می گفت: خوب جریان چیه؟
چی شده؟
جهانگیر طوریش شده؟
خلاصه یکی مون بست رو شکست و گفت مجروح شده و الان تو بیمارستان پورسینای رشت بستریه!
گفت: بریم بیمارستان!!!
گفتیم: مادر الان شبه بذار واسه فردا صبح.
خلاصه یواش یواش اون شب واقعیت ماجرا رو بهش گفتیم.
برخلاف تصورات احمقانه مون به محض شنیدن خبر شهادت پسرش دیگه خیالش جمع شد، از تراس خونه روستایی مون پایین رفت و دو تا دستاشو به آسمون بلند کرد هی فریاد می زد:
ای خداااا از من قبول کن!
ای خدا شکرت که منو پیش زهرا(س) و زینب(س) رو سپید کردی!!!

آری دیدیم که نفس گرم و دم مسیحایی حضرت امام (ره)حتی از زن های بی سواد و مکتب ندیده هم شیر زنی در تراز بانوی مدافع حریم توحید می سازه.
و اون مادر مظلوم و عاشق اهل بیت مون هرگز و هرگز در تشییع جنازه، در حضور مردمی که واسه عرض تسلیت به خونمون میومدند، در مراسم تدفین و ترحیم لب به شکوه نگشود و حتی قطره اشکی نریخت!
می گفت: با گریه من کمونیست ها و منافقین و دشمنای امام خمینی شاد میشن.
اما در تنهایی ها و خلوت های خودش می سوخت و خون گریه می کرد.
آری مامان بی سواد مون هم در این امتحان و امتحان های سخت تری که بعدش با فراق و دوری بچه های رزمنده اش و مجروحیت چندین باره من تجربه کرده بود قبول شد.
ای خدا روح امام شهدا و شهدای عزیز و پدران و مادران شان را شاد و در جوار رحمت خویش متنعم فرما
الاحقر صادق مقدادی

این خبر را به اشتراک بگذارید :