در گفتگو با هافبک قدرتمند فوتبال فومن عنوان شد: کاش سردار رضا ادبی ها بودند!

به گزارش صبح فومن  وقتی زمان و زمانه عوض می شود و آدمها نیز به همان میزان در گذر تغییر قرار می گیرند، انتظار طبیعی خود و جامعه این است که هر روز بهتر و متکامل تر از دیروز باشند.در شهر فومن هم کم داستان های دراماتیک نداریم که می تواند چنین قاعده اصیلی را بر هم زند و فرود انسانهایی را روایت کند که زمانی در صدر بودند! مثل همه جای این سرزمین پهناور! داستان مردی که زمانی نه چندان دور با هیبتی مثال زدنی آوازه فوتبال شهر فومن بود؛کسی که ساق های پر توان و شکوه جوانی او در روی سکوهای ورزشگاه آزادی تفسیر و تحلیل می شد؛کسی که با هنر بازیگردانی خود در میانه میدان، اسباب پیروزی های متعددی را فراهم می کرد؛کسی که شوتهای سنگین پشت محوطه جریمه اش، هنوز در حافظه رفیقان و رقیبان دیروز جاری و ساری ست اما مردِ داستان امروز ما پس از سالها شادی آفرینی و غرور آفرینی، خود در گوشه ای از شهر مجسمه ها، غمگین و فتاده گذرِ عمر خود را تماشا می کند!حال و روز خوبی ندارد و چشمهای خسته او حکایت های فراوانی از ندامت و پشیمانی گذشته می کند؛پشیمانی از موقعیت های از دست رفته؛موقعیتهایی که می توانست سکوی پرتابی برای زندگی اش باشد اما او در دامِ بی رحم عاشقی فوتبال، با چشمان کاملا بسته بی توجه به شانس ها و اقبال های مسیر سبز زندگی، رهی را پیمود که به قیمت همه جوانی اش تمام شد!!اگر آن روزها اشک ها و بغض های بسیاری بدرقه گامهای پر توانش می شد ، اما امروز آه و حسرتی که برای عکس های خاک خورده اش بلند می گردد دل هر جوانی را به دلهره می اندازد؛دل جوانی که در آغاز آن مسیر قرار دارد و زمزمه هایی که با خود می کند:نکند که فردای قهرمانان و غرور آفرینان این شهر، مثل مردِ داستانِ ما باشد.؟!

امروز اما، ابراهیم (داداش) حاج احمدی مردِ داستان ما یک تشویق قهرمان پسندانه به پاس همه آن دوندگیهای دیروز در قالب «ورزش فومن» می خواهد،فقط یک تشویق! تا از زمین سختِ زندگی با هزار جراحت و زخمهای فراوان برخیزد؛ زخمهایی که نمی شود نوشت و نمی شود گفت!!،این بار روزگار بر او مرتکب خطایی فاحش شده و بیراه نیست که دست او را برای برخواستن از زمین بگیریم!!اگر تشویقش کنیم راه زندگی هموار است و او می تواند دوباره برخیزد و در بازی زندگی شرمنده نباشد!شاید این کمترین وظیفه ما در برابر قهرمانان دیروز باشد!! او امروز حاج احمدی دیگری ست!!

سپهرگیلان: آقا داداش چه خبر از فوتبال؟

بچه های فوتبال شهرداری فومن امروز با تیم رضوانشهر بازی داشتند،تا نتیجه ۲ بر صفر به نفع بچه های ما را خبر داشتم!

سپهرگیلان: پس پیگیر فوتبال فومن هستید؟

اگر فشار زندگی اجازه دهد بخدا در وجودم همان عشق فوتبال هست البته پا به سن گذاشته ام و نمی توانم مثل قدیم پا به توپ شوم اما آن عشق و علاقه هست اگر غم نان بگذارد.

سپهرگیلان: آقا داداش زندگی پستی و بلندیهای زیادی دارد اما شنیدیم که شما شرایط خوبی را پشت سر نمی گذارید؟

واقعیتش بله درست شنیدید،فکر می کنم از فرصت هایی که در فوتبال داشتم باید برای زندگی شخصی خودم استفاده می کردم اما باور کنید آن موقع در مجموع جوانان مثل امروز نبودند که دنبال فرصت سازیها باشند.من هم که جوان بودم و غرق در دنیای فوتبال.اما خب خدا را شکر بسیاری از بچه ها از مسیر همین فوتبال امروز نفسی براحت و امنیت می کشند و ان شاء الله که همه بچه ها زندگی خوب و آرامی داشته باشند.من دو سه سالی در آب و منطقه ای بصورت قراردادی مشغول بکار بودم و حتی به همین اندازه هم برایم بیمه رد شده است اما الان چهار پنج سالی ست که بیکارم و خیلی به سختی زندگی را سپری می کنم با توجه به اینکه دو فرزند خوب،سالم و بسیار درسخوان و تیزهوش دارم ، می خواهم از همین جا جار بزنم که شرمنده شان شده ام.اصلا هم پیش مردم خودم خجالت نمی کشم که شرمندگی نزد خانواده خود را جار زده ام .من به امید تشویق های آنها روز ها و شب ها تصاویر قشنگی در ذهن می کشیدم تا در جلسه بعدی مسابقه بهترین باشم.آنها سالها با اشک ها و لبخندهای ما همراه شدند.من در مقابل آنها جار میزنم تا جوانان دیگر اگاه باشند و تجربه کسب کنند؛ تا جوانان دیگر مثل ما مفت باختگان ورزش فومن نباشند.این جوانان باید صدای سوختن مرا بشنوند.همین چند روز پیش ماموران شهرداری رشت ترازوی کارم را در این شهر از روی ماشینی که با آن کار دوره گردی میوه فروشی می کنم برداشتند و خدا پدر کریم سرپرست (فوتبالیست خوب سابق فومن و سرپرست سابق شهرداری رشت) را بیامرزد که باعث شد آن ترازو را دوباره بگیرم.زندگی من هر روز با استرس و اضطرابی ست که انتها ندارد.

سپهرگیلان: دوستان شما در مسیر زندگی ای که در پیش گرفتید نقشی نداشتند؟

ببینید هر کدام از دوستان بعد از فوتبال در گیر و دار زندگی مشغول شدند و انتظاری از کسی نداشتم و ندارم.دوستانی داشتم بهتر از آب روان مثل شهید سردار رضا ادبی که اگر امروز بودند یقین دارم که اجازه نمی داد چنین وضعیتی داشته باشم . او آنچنان در ارتباط دوستی خود با من و همه بچه های دیگر صادق و مهربان بود که الان که حتی یاد او را در خاطر می آورم انرژی می گیرم و توانم برای لحظاتی شارژ می شود اما ای کاش که سردار رضا ادبی ها بودند نه صرفا برای خودم برای همه جامعه.امثال او می توانستند تاثیرات خود را روی یک جامعه بگذارند.شهید ادبی خودش را در برابر همه دوستان و در برابر همه جامعه مسئول می دانست.

سپهرگیلان: امیدواریم خاطرات خوش آن دوران بواسطه دشواریهای امروز از یادتان نرفته باشد.

نه نرفته؛یادم می آید که فکر کنم سال ۷۱ بود که همراه تیم هلال احمر فومن در برابر باغ ملی لنگرود بازی سرنوشت سازی داشتیم که پیروزِ آن بازی که بصورت رفت و برگشت انجام می شد در لیگ برتر استان گیلان باقی می ماند.نتیجه بازی رفت در فومن یک بر یک تمام شده بود و ما برای بازی برگشت به لنگرود رفتیم.بازی تا دقیقه ۷۵ با نتیجه یک بر یک دنبال می شد که دیدم کنار زمین ابراهیم نصیری(ابی میشل) هم تیمی و دوست عزیزم خود را آماده می کند تا بجای من وارد زمین بازی شود؛کمک داور تابلوی تعویض را برداشته بود اما طهمورث محمدی زاده به داور بازی اشاره کرد که بگذارید بعد از پرتاب اوت دستی این تعویض صورت گیرد.ابراهیم یزدانی اوت را خیلی سریع پرتاب کرد و به عباس محمدی زاده پاس داد،عباس هم با سری بالا توپ را دقیقا روی پای چپ من ارسال کرد و من بدون کنترل و بطور خیلی سنگین، شوتی کردم که هنوز چسبیدن توپم به سجاف دروازه لنگرود جلوی چشمهای من قرار دارد.آن بازی را با همین گلی که زدم بردیم و در لیگ ماندگار شدیم.این یکی از بهترین خاطرات من است.

سپهرگیلان: خاطره بد هم داشتید؟

اگر بگویم خاطره بد نداشته ام ، شعاری حرف نزده ام.باور کنید برای من در فوتبال فومن و آن دوران غیر از احترام و عزت هیچ چیز نبود.الان بعضی وقتها فکر می کنم آن گذشته ها رویایی بیش نبود.بعضی وقتها می شنوم که امروز در همین ورزشگاه آزادی فحاشی می کنند، بخدا آنزمان اگر کسی از روی اشتباه حرفی می پراند در مقابل دیگر دوستداران و تماشاچیان فوتبال شرمنده می شد.

سپهرگیلان: یازده نفر فوتبال فومن از نگاه شما؟

از دروازبان ها:بطور مشترک سعید شفیع پور و سیروس خبازنژاد – از مدافعان:حاجی خوش سعادت،ساسان شفیع پور،ابراهیم یزدانی و شهید رضا ادبی – از هافبک ها:خودم(با لبخند)،عظیم پاکدامن،زنده یاد حسین نظری (هافبک چپ)،عباس محمدی زاده(هافبک راست) – از مهاجمان:حاجی رضازاده و اکبر محمدی زاده

سپهرگیلان: و کلام آخر:

چند سال پیش همسر بنده در حال آمدن به خانه بود که دو سارق موتور سوار به قصد کیف قاپی ناخواسته وی را بر زمین انداختند و همسرم در آن حادثه صدمات فراوانی را متحمل شد و از هشت ناحیه بدن دچار شکستگی های شدید شد و زیر چند عمل جراحی قرار گرفت طوریکه من هر چه داشتم و نداشتم برای سلامتش هزینه کردم و خدا را شکر می کنم که الان کنار بچه ها و خانواده حضور دارد. بعد از آن ماجرا برای اینکه یکبار دیگر بلند شوم و زندگی در جریان باشد آقایان حاج فرزاد باشلقی و حاجی رضازاده دستم را گرفتند و من بواسطه آن عزیزان وامی دریافت نمودم که بتوانم نفسی بکشم، می خواستم از همین جا از این دو عزیز بزرگوار تشکر کنم و همچنین یادی کنم از مربیان خودم احمد آقا دلخوش و شاد روان احمد افتخاری،عطاء صلاحی و همچنین از حاجی خوش سعادت که از مربیان دلسوز فوتبال فومن بودند و هیج منافعی در این فوتبال نداشتند.

*این مصاحبه به همت و کمک رضا فومنی انجام شد. سپهر گیلان

کلیدواژه ها :

این خبر را به اشتراک بگذارید :