به قلم نيما جعفري؛ ای سبز پوش سرو قامت، بندگی ات قبول

به نام خدا
تقدیم به روح پاسدار رشید اسلام ، بسیجی مخلص ابوذر واحدی.

image

سپیده دم روز سه شنبه ۹ خرداد مصادف با چهارم رمضان یکهزار و چهارصد و سی و هشت هجری قمری آبستن اتفاق تلخی بود که باید می افتاد، اتفاقی که قرار بود مانند آوار خراب شود بر سر شهر . حدود ساعت ۵ صبح روز حادثه ، یک تصادف ، برخورد دو خودرو به هم ، در روستایی به نام پیرمومن سرا، و ناگهان سکوت ،سکوتی بس مرگبار، و در آن سکوت مرگبار دو کبوتر از زمین پر کشیدند . در حالی که شهر بی خبر در خود فرو رفته بود. تا اینکه سیاهی شب رخت بربست و سپیدی روز آشکار شد و کم کم زمزمه هایی به گوش می رسید از حنجره های لرزان ، از رسانه ها ، از خبرگزاریها و … که سپیده دم امروز در اثر تصادف یک زوج جوان جان باختند ولی خبرها هنوز کامل نبود تا اینکه خبر کامل رسید : همشهریان ،پاسدار رشید اسلام ، بسیجی مخلص ، قاری قرآن ، سروان ابوذر واحدی به اتفاق همسر محترمه اش سپیده دم امروز در اثر تصادف جان به جان آفرین تسلیم گفت. باورش سخت بود، هر شنونده و هر خواننده ای بعد از شنیدن و خواندن این خبر مات و مبهوت می شد. یعنی چه ؟ صحت ندارد ، دروغ است ، ابوذر همین دیشب ، همین دیروز با ما بود ، باور نمیکنیم. یعنی ابوذر…؟ آری شوک عجیبی بود بر پیکره شهر.کسی باورنمیکرد اینگونه رفتنش را، غیر ممکن بود، ابوذر برای مردن آفریده نشده بود!!!؟ ابوذر برای مردن زندگی نکرده بود!!!؟ ابوذر مرد شهادت بود ، رنگ و بوی شهدا را داشت و انتظاری جز شهادت از او نمی رفت. ولی اراده ای فوق اراده ی خدای ابوذر نبود و باید تسلیم می شدیم در برابر خواست خدای علیم. ابوذر رفته و ما مانده ایم با یک دنیا حرف با او، ابوذر جان ، برادر خوبم برای پریدنت زود بود، تو باید می ماندی برای یاری امام زمانت و قد میکشیدی زیر لوای امام خامنه ای ، تو باید می ماندی و عصای پیری پدر و مادر می شدی ، تو باید می ماندی و نازنین زهرایت را در رخت سپید عروس می دیدی، ابوذر جان چه بگویم :
دردی به دل رسید که آرام جان برفت کز دل نشان نمی رود و دلنشان برفت
ابوذر جان ، به مانند تو کمند، تو باید می ماندی، ولی رفتی و دوستانت را سپردی به این دنیای بی رحم ، ولی هرگز از یادمان نمیرود آن لبخندهایت ، مهربانی هایت ، قرآن خواندن هایت . ابوذر جان تو بودی و یک دنیا آرزو ، آرزوی نابودی شیطان بزرگ آمریکا ، آرزوی شهادت در جنگ آخرین و …
اما خیالت جمع ، آسوده بخواب ، راهت را ادامه می دهیم. راستی برادرم نگران نازدانه ات هم نباش مردم ما یتیم نوازند دیگر گذشت آن زمان که دختر بچه یتیم حضرت اباعبدا… علیه السلام را با تازیانه می زدند. اینجا خرابه شام نیست و ما اهل شام نیستیم . نازنین زهرایت را نازنین نگه میداریم.اما ابوذر جان !چه باید کرد با گریه ها ی نازنینت زمانی که بهانه تورا می گیرد ؟ زمانی که لالایی مادر را می خواهد ؟ زمانی که روز اول مدرسه اش می شود ؟ زمانی که قد می کشد ؟ زمانی که به اذن پدر برای بر تن کردن لباس عروس نیاز دارد؟
ابوذر جان ، علی اکبر پدر، قرآن بخوان برای تسلای داغ پدر. قرآن بخوان برای قلب شکسته مادر، قرآن بخوان برای آرامش قلب کوچک نازنین زهرا…
گفتم علی اکبر پدر ، چند کلامی هم با پدر ابوذر باشیم. حاج حسن آقای واحدی ، خدا صبرت دهد.شنیده بودیم در کربلا بر حضرت اباعبدا… چه گذشت وقتی بر سر بدن اربن اربای علی اکبرش رسید . شنیده بودیم امام به بالین فرزند خود آمد و خود را روی بدن قطعه قطعه شده ی علی انداخت. شنیده بودیم جمله ی معروف علی الدنیا بعدک العفا ی حضرت ابا عبدا… را . حال شما برایمان بگو از درد جانسوز از دست دادن جوان ، چون می شناسمت، می دانم زبان حالت با امام حسین علیه السلام یکی شده و آرام آرام زیر لب زمزمه میکنی ابوذر جان : علی الدنیا بعدک العفا یعنی پسرم ، عزیز دلم ، ابوذر جان پس از تو اف بر این دنیا باد . حاج حسن آقا میدانم دلشکسته و محزونی ولی مثل همیشه به امام حسین علیه السلام اقتدا کن که بعد از شهادت علی اکبرش به اهل خیام فرمود :تقوای خدا پیشه کنید و شکیبا باشید. دوباره می گویم خدا صبرتان دهد.
و کلام آخر : ابوذر جان ۳۶ سال فرصت کمی بود برای دنیا تا همچون تویی را در دل داشته باشد، برادرم با دهان روزه پریدی و رفتی و مصیبتی عظما بر قلب دوستدارانت نهادی باشد درد فراق را می چشیم شاید خدا دلش برایت تنگ شده بود و میخواست هر چه زودتر برگردی.
ان شاء ا… با بانو زهرایت میهمان سفره مادر سادات باشی چرا که در طول بودنت همیشه محب اهل بیت و روضه نشین دردانه حضرت مادر بودی . ابوذر جان تو دعا کن برای آرامش این قلب های داغدار.
ابوذر جان ،برادرم ، ای سبز پوش سرو قامت!بندگی ات قبول

نیما جعفری

کلیدواژه ها :

این خبر را به اشتراک بگذارید :