ساعتی با گل آقا در برزخ : ( به كاروان مشعل روشنائي انساني بپيوند )

شايد درفكر اين شادروان بوده ام اين روزها كه دعوتم براي مراسمي بعد از مدتها در رشت و به پاس او ، پس هنوز لحظاتي در نيمكت پارك مجتمع مسکونی مان لم نداده ام،كه هاج واج و بدون احساس خاصي، ايشان را با موهاي جوگندمي و سبيل كم پشت و نگاه نافذش كه اوهم بي احساس خاصي به دور سو نگاه مي كرد می بینم.. با سلامي اجازه بوسيدن و بغل كردن و مراتب ادب خواستم. آرام پاسخش اين بود اينجا ديگراز این چیزها نيازي نيست.تفاهم و توافق جور ديگري است. ساده و صادق. ناگهان كپ مي كنم. يك چيزي شبيه (واپركستن) در محاوره ما گيلكان. مي گويم آقا كيومرث مگه شما نمرده بوديد؟سرش راتكان مي دهد و مي گويد:مگه تو زنده اي؟ اين دفعه ديگرمن (دپركستن) مي كنم. اما مي ايستم و مي گويم.بله . آخه می دونید تازه به سر نيمكت در پارك جلوي منزلم نشسته ام. البته با ياد شما. مي گويد: خوب من هم در تخت دراز به دراز لمیده بودم که ریق رحمت را کشیدم. به ياد هزاران چيزي كه از عمرم كم مي كرد و به سنم مي افزود. فاصله بين زنده بودن و زندگي كردن و مردن فقط يك دم و بازدم است. يا نفست كه به داخل رفت ديگه بيرون نمياد و يا نفسي كه بيرون دادي ديگه به داخل نميره. فهمیدی . حتما در يكي از اين دوشرايط از همان نيمكت پارك اومدي به اين عالم برزخ و عدل هم بغل ما. اين دفعه كه ديگه احساس مي كنم با پیشانی عرق کرده بغایت (دشكفته ام). به اطراف نگاه مي كنم. برزخ. يعني بلافاصله به برزخ آمدم و شما كه چند ساليست فوت كرديد هم در اینجا هستید. یا خدا!! سري تكان مي دهد مي گويد: نمي دانم انگار در این عالم هم ادبا و روشنفكران و اهل قلم بايد سخت تر و پر فيلترمراحل را بگذرانند. ولي باكي نيست. ديگر عادت داريم. منتظر مي مانيم.پیشترها گفته بودند رافت خداوند ۹۹/. و غضب او ۱/. است. گل آقا بی انکه به من نگاه کند مي پرسد تو چرا اينجا آمدي؟ مشكلت چه بود. من اما نمي دانم چرا نه ترسي دارم نه شادي نه غم. اما راستش مغمونم و دلخور. آخه اينجوري و به این سرعت و ناگهانی قرار نبود سر از برزخ در بیاورم.ای داد. هيچ آمادگي در كارم نيست. بقولی بد جوري كار (بالاكا ) ببوست. مي گويم استاد صابری من فلاني هستم . هم ولايتي و فاميل سببي شمادر گیلان. ظاهرا نويسنده و روزنامه نگارو خیر سرم علاقه مند قلم بوده ام . اوائل سال يك سكته کوچکی البته كردم وخوب نویسنده و سکته عین دو خواهرند که یک جا به خواب رفته باشند.البته گويا از آن ( جويشتم) . اما امروز صبح طبق فرمايشتان لابد روي همان نيمكت چوبي كلك من كنده شده است. استاد اما مي گويد نه. تو براي اينكه به اينجا برسي اقلا بايد مدتها پيش مرده باشي. نمي دانم چرا هيچ تعجبي در من نيست. او ادامه مي دهد كه خيال مي كني قبل از تولدت چند مليون سال و در كجاها و نا كجاها پيچ خورده اي تا در خانه پدريت تولد يافتي و پياده شدي؟ و باز هم نمي دانم چرا خير سرم آن همه كنجگاوي و تعجب و واكاوي كه در زمان روزنامه نگاريم در تاربود ما بود خبري نيست. مي گويم مي داني استاد باور كن بعنوان يك شهروند آداب دان ، تمام پنج معادله سكته نكردن را رعايت مي كردم. يعني اولا بدخوار و همه چيز خوارو چربي خوار نبودم. دوم از تحرك و ورزش و دوندگی خدادادي شغلم كوتاهي نمي كردم. سوما هيچگونه استعمال دود كه در عصر من از آب ارزانتر و فراوانتر كرده بودند را به ريه ام نرساندم. چهارم مرض ارثي ما خانوادتن سرطان بود نه مشكل قلبي. اما پنجمي را ادامه نمي دهم. استاد مي گويد خوب پنجمي؟ چرا از استرس و فشار نمي گي؟ ميگويم اين يكي را هرچه كردم نشد. نمي شود اهل قلم باشي ، روزنامه نگار باشي و درخاور ميانه باشي و حرص و جوش نخوري و بي فشار و استرس روزگار نگذراني. نه نه اعتراف مي كنم در اين يكي كم آوردم یعنی سعي كردم ها اما مي دانم كه نشد. استاد با نگاه به افق دور می گوید: مي دانم آنها كه فكر مي كنند هميشه غمگينند و آنها كه غمگين به نظر مي رسند در حال فكر كردن هستند. با این همه ارتفاعات پست و بلند طبقاتی و اختلاف و مشکل تو هم ماندی! پس تو هم قلب و مغز و كانال رگها و را مختل و بيمار كردي . خیر سرت خواستی یه کامیون کتاب خوانده شده را مثلا در متون اخلاقی بیان کنی؟ اما مشكلات ،مشكلات. و خلاص ! با خونسردي عجيبي مي گويم :بله استاد یه همچين چيزي. گلۀقا به آرامي گوید : خوب براي اينجاي خودت مطالبي داري يا مثل سياستمداران شرقي حرف ها پشت حرف شفاها داري و ول خواهي كرد؟ مي گويم جسارتا در وقت كوتاهي بعد از دنيا آمدنم توسط اجبار پدر قبل از مدرسه نماز و و قرآن وحديث و روايت را به حدودي با شيرين زباني ازبر كردم. در دنياي ساكت و آرام در دهكده اي گلين اما بزرگ و زيبا به كلاس پنجم ابتدائي رسيديم. خوشحال كه در سال جديد تحصيلي ديگر بزرگ و آخرين رتبه مدرسه ايم. اما سرريز دلارهاي نفتي و پز جديد آن آموزش و پرورش را متغير و ما شديم كلاس اول راهنمائي. خوب به سال سوم راهنمائي كه رسيديم باز ما را به اول نظري تبديل كردند و از احساس کلاس بالای مدرسه بودن بركنار. بعد چهار سال جان دادن قبولي در دانشگاه در يك رشته فني خوب هنوز هفته اي از لذت دنياي دانشجوئي را نچشيده بوديم كه بيا ببين. در تمام ايران قيامي در گرفت و كون فيكون كه نگو. با پايان كار پادشاه قدر قدرت و قوي شوكت آي ذكي همه چيز پايان پذيرفت درس و مشق براه شد. هزارن گروه و دسته و عقيده و مسلك و مرام و مذهب، پرچم های رنگی و سياه و زرد و وآبي ، آشكار و پنهان در حالي كه همديگر را به جائي در جهان متصل مي كردندمانند قارچ سبز شد. ثروت بايد به نسبت مساوي بين همه مردم تقسيم شود! جامعه بايد يكدست و توحيدي گردد! زمين ها بايد به زراعت كننده آن برسد! جاي سرمايه داران وابسته رژيم قبل را نبايد ديگران با نام ها و ظواهر جديد بگيرند!… و تا تو بيائي چيزي دستگيرت شود و مثلا رسالتي و هدفي و انتخابي ! شوراي انقلابي و دانشگاها همه از دم تعطيل و تو محكوم و مجرم به مطالعه مطبوعات و مكتوبات ذاله و مضره. لااله الله . هزار كورد كمري شد تا بعد از چند سالي دانشگاهها بازگشته اساسا اغلب اينطور بود. در همه جاي دنيا در اوائل انقلابشان اينطوري است. بهرحال آمديم كه خير سرمان اين واحدها را پاس كنيم تا وارد جامعه شويم. اما آقا چنان از هوا و زمين و دريا توسط همسايه امان عراق حمله شد كه به شانسمان فقط زار زار خنده وغش غش گريستيم. ياد ساچمه پلوها وقمقمه هاي خالي و صفا و شوخ طبعي ها و خاطرات خشم شب جنگ بخير. با درس تمام شده و پدر و مادر مريض كه تا آنها را به بيماري لاعلاجشان در قبرستان آرامانديم . حمله و فشارها و متلكها براي بستن ما به ازدواج شروع شد. بعدتر هم كه نشد تا حقوق و پول كار دولتي را بلحاظ مغضوب بودن چشيد خود را آويزه بازار آزاد كرديم كه براستي از هر خط و مشي آزاد بود و در آن يا آقا زاده گي مي خواست يا سرمايه مالي بالا ؛ یا زد و بند پشت دست کالاهای به انبار رسیده. حالا بيا و توكه عشق ادبياتي و هنر هستي. روحيه سود ورزي و قالتاق گري نداشته باشي . واز روح زير زميني بازار هم نا مطلع. و گردش اقتصاد هم با دستهاي از ما بهتران . پس به عشق هميشگي خود قلم و ادبيات هم پيوندي كردیم . اين شد كه تا به خود پيچيدم ديدم دارم براي هفت هشت روزنامه و نشريه قلم مي زنم. آقای کیومرث صابری هم شده الگوی همولایتی ما.و بهتر كه نگاه مي كنم دلم نمي آيد كه بگويم زرشك فقط دور خود چرخيده ام. باشد گله اي نيست گر هم گله اي هست دگر حوصله اي نيست. در اين جا و گوشه اي از برزخ ، دلم مي خواهد حالا كه گوشي براي شنيدن از شما گل اقای عزیز پيدا كرده ام همينطور بگويم و جارسنو باز هم بگويم… اما استاد با نگريستن به دور دست ها مي گويد : تو فقط يك قيام و يك جنگ یه باد سرد را ديده ای و منور الفكر شدي و كوتاه زندگي كردي و بن بست و يك سكته و خلاص! شعار می دهی برایم تاریخ می گویی! پس من و امثال من كه از توده هاي غبارو قیام مشروطيت به جنگ سالهای ۲۰ و بعد دادخواهي سال ۳۲ و به سال مخالفت عمومی ۴۲ و به سال جان گذشتگان نبردهاي تن بتن شهري و جنگلي ۵۰ و اتحاد و قيام شكوهمند سالهای ۵۷ وسهم خواهي ها و ناداني هاي سال ۶۰ وهمه تاريخ خونبار ونابرابرهزاران سال تاريخ بشريت را ديده ام و تازه بايد با شيرين زباني و طنز و شوخ طبعي در مكتوبات و گاه نامه ام با آنهمه فشار زندگي ، مي نگاشتم چه كردم ؟ با طلای ناب سرزمینم یعنی نعمت های عظیم و حساس خدادادی زیر زمینی و روی زمینی تا مغزهای سرشار اندیشه های بکر وناب که همواره شیاطین خارجی جهت تصاحبش چه ترفندها و نقشه ها و بازی های شیطانی را لحظه به لحظه که اجرا نمی کردند چه می کردم. و در اينجا استاد به من نگريست و گفت من در آنجا يعني زمين شما چه تهران چه فومن با روش و منش زندگيم در بهشت مردمان بودم. نه مانند بسياري كه با سر به زير برف بردن با خود شيفتگي و خود پسندي و رندي و بخيال خويش زرنگي ،جداي از مردم دائم در جهنم زندگي روزگاررا سپري مي كنند. یاد رفیق شفیقم رجایی بخیر.
به نظرم در اينجا با نگاهي مهربانانه مرا به اسم صدا كرد و گفت فلاني تو را با امكاناتي كه دارم به زمين بر مي گردانم . تا هم اكنون كه ما به صحبت بوده ايم انسانها چه اختراعات و كشفيات كه نكرده اند. و چه بسيار بغرنجي هاي فلسفي و عقيدتي و روش ها را كه واگشائي نكرده اند. به چه تحولات و تغییراتی دست نزده اند. به چه مفاهیم آزادی و همگرایی و نوعدوستی تسلط نیافته اند. اگرکمی چشمت را از پیله های تنیده شده ناخود آگاه اطرافت باز کنی، نسل نوین و جوان از راه رسیده ای را می بینی که چه شادکامانه و معصومانه در حالی که به پیچیده ترین و آسانترین مکانیزم های تکنولوژی و رسانه مسلط شده اند و چه زیبا خواهان تمامی رافت و الطا ف خداوند مهربان برای همگان از خانواده و خود ودیگران بی هیچ استثنا یی هستند. اگرچه گاماس گاماس اما با سربلندي بسوي هدف هاي متعالي براي سعادت و آسايش بشر گام ها برداشته مي شود. بروشاید به مراسمی که دوستان هوشمند برایم گرفته اند رسیدی دعایم را به دعایی ارجمند و بوسه ام را بهئ اکبر یعنی اکسیر و یکان یکان سروران اهل ذوق و اهل تفکر برسان.یادت باشد که
(الم یعمل بان الله یری.آیا نمی دانن که خداوند اعمال آنهار ا می بیند) برو و با توکل به انديشه هاي نيك انسانی به اين كاروان سترگ و شگفت انسانی بپيوند. انسان! آه كه چه طليعه خوش آهنگ و بزرگي. ناگهان
خود را در نيمكت پارك جلويِ ِ خانه نيم خيز از خواب مي پرانم . به رهگذران نگاهي دوباره مي كنم. كه آنها هم به صورت عرق كرده من با تعجب نيم نگاهي مي كنند. برخیزم و خود را به مهمانی شب باشکوه بزرگداشت استاد کیومرث صابری برسانم. همگی ساق و سلامت و پویا و مانا باشید و بمانید.

كوروش مهيار — براي بزرگداشت شادروان كيومرث صابري –گل اقا

این خبر را به اشتراک بگذارید :