دلنوشته ای از مصطفی عارف عشقی زائر اربعین حسینی با عنوان ؛جاده عشق

IMG_0511

بنام یگانه خالق هستی…
جاده عشق…
نمیدونم چطوری شروع کنم یا از کجا… ولی میتونم بگم راهیه سفری شدیم به نام سفر عشق… سفری که اصلاً قابل توصیف و درک نیست…

عشقی که اصلاً نمونه اش هیچ جایی پیدا نمیشه جزء در جاده عشق…
سفر شروع میشود و هر کس از یک دیاری به سمت مرزهای ایران و عراق حرکت میکنند… وقتی به مرزها نزدیک میشویم از دور سیاهی هایی به چشم میخورد… سیاهی مثل یک دسته عاشق… سیاهی هایی که قدرت عزم سفرشان غیر قابل باور بود… آنهم با پای پیاده…نه از کفش های آدیداس و نایک خبری بود نه از ماشینهای شاسی بلند…نه چمدانهای زیاد و نه جیبهای پر از پول…

همه در یک چیز خلاصه شده بود بنام اربعین سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع)…
به جای کفش گران قیمت تا دلتان میخواست پوستهای ترک خورده و تاول زده میدیدی… تاولی که از گرمای جاده و آسفالت نصیبشون میشد…

جالب این بود که نمیتونستی پاهاتو بشوری چون بیشتر تاول میزد…

فقط فریاد لبیک یا حسین دوای درد تاولهایشان بود…

آری لبیک یا حسین…

IMG_0462

لبیکی که خیلی معنی دارد…باید دید تا فهمید…از مرد و زن و کودک همه برای پذیرایی آماده هستند…هرکسی یه موکبی راه انداخته و هرچیزی در بساط داره با زائرین قسمت میکنه…مگه میشه؟

بله میشه…از نان،خرما ،آب ،شیر ،چای ،فلافل ،همبرگر ،ماهی ،کباب گوشت گاو و گوسفند و شتر…  تا واکس زدن کفش و دوختن کوله و ماساژ پاهای زائرین با آب گرم گرفته … جای استراحت و خواب…اینقدر مهمون نوازی میکنند که آدم رو به فکر فرو میبره…

IMG_0525

تا حالا دیدی یک عرب بیاد یک ایرانی و خارجی رو التماس کنه که بیا بریم خونه ی من تا نوکریتو بکنم…پاهاتو بشورم و بهت غذا بدم…آره من دیدم…تا حالا دیدی ماشین های سنگین با مصرف بنزین و گازوئیل زیاد بیاد زائرین رو رایگان از مرز تا نجف برسونه…اونم یک فاصله ۴ تا ۵ ساعتی رو…آره من دیدم…خیلی از عربهایی رو دیدم که فقط میتونستن ماست خیرات کنند…بعضی از خانم های عراقی رو میدیدم که سبزی میاوردند تا پخش کنند…تو شهر هله یه بانوی عرب دیدم با حدودا ۱۴ عدد گوسفند…میدونی چقدر پولش میشه…آره خیلی هزینه اش میشه ولی عشق به حسین این چیزا رو نمیفهمه…تنها جایی بود که فهمیدم انسانیت چقدر ارجعیت داره به پول و مال و زندگی…

IMG_0319

از دختر بچه هایی براتون بگم که به عشق رقیه خاتون روی آسفالت داغ جاده عشق مینشستند و روی سر سینی های بزرگ خرما میگذاشتن…
از مردانی بگم که به زور چای عراقی و ایرانی بهت میدادند…از پیر مردانی براتون بگم که تو راه تو رو مهمون عطر میکردند…

واقعا غیر قابل توصیف هستش…کدام فرمانده میتونه وجود داشته باشه که مردم عاشقانه دعوت او را لبیک بگویند…۷۰۰ هزار نفر از نیجریه اومده بودند…از انگلیس و آمریکا و آذربایجان و ترکیه و هند و آلمان و لبنان و فلسطین و بوسنی و سوئد و یونان و کاستاریکا و غیره همه آمده بودند…

از چی بگم براتون…از پسر بچه ای براتون بگم که شبها جورابهای زائرین رو میشست و یا از جماعتی که شب به شب شیر تازه و داغ برای زائرین تهیه میکردند…از چی بگم براتون…از روحانیونی که با لباس روحانیت ولی با پای پیاده میومدن…از خانواده هایی که هم کوله بر پشت داشتند و هم کالسکه کودکان خودشون رو حمل میکردند…

IMG_0409

در مسیر سفر راه عشق سعادت داشتم حضرت آیت ا… عبدالسعید حکیم رو ببینم که از نجف پیاده ، راهی کربلا بود…از چی بگم براتون…از جانبازهایی که بدون پا و تنها با تکیه به عصا میومدن یا فرماندهان جنگی لبنان که با شعار لبیک یا سردار میومدن…پرسیدم منظور شما از سردار کیه جواب داد اول عباس ابن علی و بعد سردار حاج قاسم سلیمانی…

IMG_0502

از چی بگم براتون…از اینکه قدم به قدم پرچم میدیدیم…قدم به قدم موکب و نمازخانه و استراحتگاه…
ان شاءالله قسمت همتون بشه و بروید و خودتان ببینید که عشق به اباعبدالله کوچک و بزرگ ندارد …
مصطفی عارف عشقی آذر۹۴

 

این خبر را به اشتراک بگذارید :